هر آدمی یه موقع وا میده. نه اینکه همه اش محیط هولش میده. خودش دیگه نمیتونه متفاوت بودن تحمل کنه. ایا گناه آخرین سربازی با وجود دیدن فداکاری تمام دوستانش باز شمشیرش رو بنداز پایین قابل بخششه؟

دارم وا میرم . چیزی که در پس سالها من رو من کرد داره آب میشه. دردی تا مغز استخوان روحم را پاره پاره میکنه.

کاش یکی که قبولش داشتم بهم میگفتم که چشمه؟

درد نابودیه؟ یا درد یک تولد؟

نمیدانم چرا همیشه با خودم در جنگم. جنگی میان خون و آتش. مگر جنگ بی قربانی میشه؟


مشخصات

آخرین جستجو ها