میدانم دوستم داری اما به شیوه ی خودت.
میدانم بهترین چیزها را برایم میخواهی اما به مصلحت خودت.
وقتی یخ وجودم با گرمای نجوایت نرم میشود آنقدر دلم هوایت را میکند کاشکی میشد بغلت کرد و یک عالمه بوسیدت.
به سان کودکان بر پنچه ی پا از شادی دوید جوری سبک شد که ابرها هم سرپنجه انگشتانم را حس نکنند.
با اینهمه بزرگی خدای منی
ناگاه میبینم که از حضورت پر شده ام و قلبم لبریز میشود و چشمانم بارانیم غرق در ترنم حضورت از شوق میلرزد.
ارادتمندت کسی که گاه به گاه زندگیش بزرگترین نعمتهای هستی رو از تو خواست.
درباره این سایت